"اخلاق" با کدام منطق؟(3) (چند و چون فلسفی در "خوب" و "بد")
نشست ( آیت الله مصباح ، "فیلسوف اخلاق" و تبیین عقلانی "ارزش و ضدارزش" ) _ ۱۳۹۹
بسمالله الرحمن الرحیم
در توضیح حکمای اسلامی بخصوص در این نظریه و تبیین الهی و فلسفی از ارزشهای اخلاقی که میزان شد تأثیر هر عمل و نیت و انگیزه در دوری یا نزدیکی به خداوند که کمال مطلق است و هر عمل با هر انگیزه به یک میزان تکاملبخش است به همان میزان که انسان را به خداوند نزدیک کند. خب حالا این نزدیکی و دوری قطعاً نزدیکی و دوری مادی و زمانی و مکانی که نیست چون خداوند مادی نیست. آیا منظور از دوری و نزدیکی یعنی ارتباط با خداوند، همین ارتباطی است که خداوند با هم وجودات و موجودات عالم دارد؟ همه چیز و همه کس و همه عوالم؟ نه. این نیست برای این که در این رابطه اولاً بعُدی وجود ندارد و فقط قُرب است و آن خداوند نه فقط به انسان از رگ گردن نزدیکتر است بلکه به همه عالم و عوالم از خودشان به آنها نزدیکتر است آن اولاً تکوینی است، عمومی است، مخصوص انسان نیست چه رسد به این که مخصوص انسان صالح باشد. ثانیاً اختیاری و اکتسابی نیست، دستاورد ما نیست، موقعیتی است که ما در آن هستیم بدانیم یا ندانیم. پس مراد این هم نیست. یک نظریه هم عرض کردیم این بود که هرکس عالمتر است و دانشمندتر است به خداوند نزدیکتر است، مراد از این بُعد و قُرب، بُعد و قُرب علمی است، به این معنا؟ که هرکس شناخت او از عالم و آدم بیشتر است یا نه، هرکس شناخت ذهنیاش، شناخت فلسفی و عرفان نظری و کلامی بحثهای ذهنی، محفوظات، از خداوند بیشتر است مثلاً اطلاعات بیشتری در خزانه ذهنیاش جمع کرده او به خداوند نزدیکتر است و کاملتر است و انسانتر است و اعمال او ارزش بیشتری دارد؟ آیا این مراد است؟ این هم نیست. چون آگاهی ذهنی و حصولی و این که هرکسی گزارههای بیشتر و حتی درستتری نسبت به خداوند بداند چه رسد به این که نسبت به عالم و آدم، انسان و طبیعت، این لزوماً کاملتر و انسانتر نیست. اینطور نیست که هرکس دانشمندتر است انسانتر و بافضیلتتر است، کاملتر است و به خدا نزدیکتر است چه دانش حوزوی، چه دانشگاهی، چه هر دانش و تخصص و مهارت دیگری، چه موضوع آن انسان و انسانشناسی و علوم انسانی باشد چه موضوع آن علوم طبیعی و طبیعتشناسی باشد چه حتی موضوع آن دین و علوم دینی و علومی که حول و حوش متن منابع دین شکل میگیرد باشد. اینطوری نیست که هرکس در رشتههایی از علوم انسان و علوم اجتماعی یا علوم طبیعی، تجربی، ریاضی، و فنون و صنایع، یا علوم حوزوی، فقه، اصول، فلسفه کلام، عرفان نظری، هرکس دانشمندتر است به خدا نزدیکتر است. نه این نیست، ما دلیلی برای این نداریم اما اینها نسبت به کسانی که نادان و جاهل هستند و این اطلاعات را ندارند بله، بطور نسبی کاملترند یک کمال نسبی است اما این کمال نسبی تأثیری در آن کمال اصلی و حقیقی ندارد بسا دانشمندان دانشگاه و حوزه که جهنمی باشند و دور از انسانیت باشند ولی محفوظات دارد و بسا کسانی که ممکن است درس رسمی و اطلاعات حصولی خیلی نداشته باشند اما به لحاظ معرفتالله و معرفت شهودی و ایمان و یقین در آنها قویتر باشد و انسانهای انسانتری و کاملتری باشند این به معنای انکار شأن و منزلت و اهمیت علم و همین علوم تجربی، علوم انسانی، علوم حوزوی نیست. شأن اینها به هیچ وجه پایین نیست. اینها فوقالعاده مهم هستند و راه ورود به آگاهی از حقایق بسیاری در باب خداوند هستند و در باب عالم و آدم، انسان و جهان، و لازم و مفید هستند اما عرض کردیم که کافی نیست به این معنا که صرف یک رابطه ذهنی، آگاهیهای علمی به مفهوم معلومات و محفوظات، معرفت حقیقی نیست و انسان را کاملتر و به خدا نزدیکتر نمیکند. صرف مفاهیم ذهنی، بطور ذاتی، کمال نیست کمال حقیقی، کمال مطلق نیست. انسان را لزوماً به خداوند نزدیکتر نمیکند بلکه گاهی اینها حجاب میشود و خود اینها حجاب نورانی و انسان را از حق و خداوند دورتر هم میکند. بله یک کمال نسبی است، نسبت به جاهلان و آنهایی که این درسها را نخواندند. آن وقت تبیین کردند به این که پس این قرب و بُعد به خداوند دقیقاً یعنی چه که هم بشود به لحاظ عقلی و فلسفی ما بفهمیم و هم مطابق باشد با آنچه که در کتاب و سنت و در وحی به عنوان قربت الیالله و نزدیک شدن به او ذکر شده است. این تعابیر را دوستان و رفقا توجه کنند چون این تعابیر کمک میکند به فهم منطقیتر و روشنتر مسئله.
یک گزاره بسیار مهم و کلیدی در این باب این است. از مقدمات تا الآن رسیدیم به اینجا که این نقطه مهمی است برای تبیین مفهوم کمال انسان و قرب و بُعد انسان به خداوند، و آن این است که روح انسان و نفس ما با هر عملی که انجام میدهیم یعنی عمل ارادی، ما تصمیم میگیریم، میفهمیم، تصور و تصدیق داریم، آگاهی و آزادی و یک عملی را با انتخاب خودمان انجام میدهیم با هر عملی که عمل انتخابی که میکنیم ما به خداوند نزدیکتر یا از خداوند دورتر میشویم یعنی رابطه ما با خداوند یا قویتر میشود یا ضعیفتر. رابطه وجودی ما با خداوند قویتر و ضعیفتر میشود. این قوی و ضعیف شدن یک تعبیر مجازی نیست اعتباری و قراردادی نیست حقیقی است، تکوینی است، واقعی است، عینی است. منتهی بر خلاف آن رابطه تکوینی خلق و آفرینش، این از آن نوع نیست این اختیاری است و با عمل ارادی و انتخاب و با توجه و اراده انسان بوجود میآید یعنی خدا در هر حال به ما نزدیک است ولی ما از او دور هستیم و ما با تصمیم و عمل آگاهانه و آزادانه خودمان حالا یا به او نزدیک میشویم یا از او دور میشویم این دیگر جبری و تکوینی و قهری نیست مربوط به خالق و مخلوق نیست بحث خلقت نیست، تکوین نیست. این رابطهای است که هرچه ما به این رابطه انسان با خداوند، با نور مطلق، کمال مطلق، جمال مطلق، قدرت مطلق، رحمت مطلق، حکمت مطلق، عدل مطلق، هرچه رابطه وجودی ما با او قویتر بشود و بیشتر بشود ما کاملتر و انسانتر، الهیتر داریم میشویم و هرچه انسان، نفس انسان کاملتر بشود اتفاقاً با آن توضیحی که گفتیم نسبت لذت و کمال، نسبت واقعی و تکوینی است لذائذ انسان هم عالیتر و لطیفتر و هم جدیتر، واقعیتر، باقیتر و لذتها بیشتر میشود. بهجت حقیقی و ذاتی بوجود میآید. چون این توضیح قبلاً داده شد که کمال و سعادت در واقع دو تعبیر از یک چیز هستند و نسبتشان با لذت یک نسبت واقعی است چون ما آنجا اول باید فلسفه لذت را هم درست بدانیم، فلسفه لذت و فلسفه کمال اینها را درست بدانیم تا بتوانیم مفهوم اخلاق و فلسفه اخلاق را درست بدانیم. لذت، چرا ملازمه با کمال دارد؟ چرا هر چیز در حوزه خودش کاملتر بشود کاملتر یعنی به هدف خودش بیشتر برسد بیشتر لذت میبرد؟ عرض کردیم این کمال، کمال فلسفی است نه کمال معنوی و اخلاقی که یک ارزشی باید. فرض کنید حالا مثالی که یک مقداری به ذهن نزدیک کند و از جهاتی هم دور میکند. در یک ماشین میگویند اجزای ماشین هر کدام کمال لایق خودشان، کمال نسبی خودش را دارد. به چه معنا؟ یعنی لاستیک ماشین برای یک هدفی است اگر درست کار کند و درست بچرخد و به موقع با ترمز درگیر شود، و لغزنده نباشد، و... این لاستیک ماشین به کمال نسبی خودش یعنی به آن هدفی که برای آن درست شده، به فلسفه خودش نزدیکتر شده و بهتر شده است. کار دنده در ماشین چیست؟ برای تنظیم سرعت یا کشش موتور، اگر این کار را هرچه بهتر و دقیقتر انجام بدهد آن دنده، دندهتر است. کاملتر است به این معنا، آن دنده، دندهتر است. یعنی کارکرد آن را درستتر و کاملتر انجام بشود. اینجا صحبت از کامل و ناقص معنوی نیست بلکه صحبت از ارزش اخلاقی هنوز نیست. خب همینطور، آیینه، فرمان ماشین، اگزوز، کاربراتور، و... هر کدام جداجدا برای یک هدفی طراحی و ساخته شدند. کمال هر کدام در آن است که آن کار را درست انجام بدهند. در مورد انسان هم همینطور است. در ما قوا و استعدادهایی گذاشته شده و تمایلاتی، نیازهایی، غرایزی، ما چون در این بدن و جسم هستیم میل به غذا داریم، میل به خواب داریم، میل جنسی داریم، میل به آرامش و استراحت داریم، از یک چیزهایی بدمان میآید سختمان است، وحشت داریم، نفرت داریم، بدمان میآید فاصله میگیریم از گرسنگی، از تشنگی، از بیخوابی، از سرما و گرما، از این چیزهایی که مربوط به جسم ماست لذت نمیبریم رنج میبریم. خب بنابراین در این حوزه پایین که داریم بحث میکنیم هر قطعه و هر جزء، گوش ما، چشم ما مثل همان فرمان ماشین، مثل ترمز ماشین. کمال هر قوه و هر استعداد یعنی این که او همان کاری که برایش ساخته شده درست انجام بدهد، چشم برای دیدن تصاویر و مناظر و چهرههاست. گوش برای شنیدن صداهاست. آن وقت نفس ما که قوای دیدن و چشیدن و... در اختیار آن است و شئوناتی در رتبه عالم ماده و طبیعت، نفس ما در هر قوه از کار کرد همان قوه لذت میبرد. چرا لذت میبرد؟ چون هر قوه برای کاری درست شده، آفریده شده، خلق شده و به ما داده شده، که اگر کارش را درست انجام بدهد نفس بیشتر لذت میبرد. یعنی اگر چشم برای دیدن است نفس ما هرچه منازل زیباتری ببیند بیشتر لذت میبرد چون این به فلسفه وجودی چشم و فایده چشم برای ما نزدیکتر است. گوش صداهای لذیذ و غیر لذیذ در مورد گوش معنا پیدا میکند چون گوش ما از شنیدن صداهایی که مناسب با این قوه هست بیشتر لذت میبرد از آنهایی که بیشتر مناسب نیست زجر میکشد از یک صداهایی بدمان میآید، نفس بدش میآید.
حالا مرحله بعد، آمدیم یک ماشینی توجه راننده ماشین که همان نفس ماست، نفس انسان است، این بدن آن ماشین میشود، این اجزاء آن قوا و آن استعدادها میشود، هر کدام کمال خودش را دارد، از کمال هر کدام هم نفس ما لذت خاص آن را میبرد. اما اگر راننده آمد تمام توجهش یا عمده توجهش محصور شد به ترمز، همهاش به ترمز گیر میدهد از بقیه اجزاء ماشین یادش رفت یک لذت در او لذتتر میشود، توجه به او اکیدتر میشود، این انسان محدودتر میشود، در یک بُعد متوجهتر میشود و از ابعاد دیگر غافلتر میشود و از آن مهمتر از هدف اصلی که ماشین برای آن به راننده داده شد، این بدن و این جسم و این عالم دنیا و طبیعت به خاطر آن هدف در اختیار نفس انسان و روح ما قرار گرفت و آن بود که به سمت درست حرکت کنی و به یک مقصدی برسی و به یک مقصدی نزدیک شوی از آن غفلت میکنی. آن وقت کل فرصت هدر میرود تمام توجه راننده مثلاً به چراغ جلو است یا به زینتآلاتی است که به آیینه و جلوی ماشین آویزان میکنند! آن وقت فرصت تمام شد و تو قرار بود با این ماشین به یک مقصدی برسی. اصلاً حرکت نکردی یا در جهت عکس حرکت کردی. چون تمام توجه به یک بُعد خاصی بود و در آن بُعد فربه شدی و ابعاد دیگر یادت رفت. لذا بعضی از انسانها و بعضی از ماها میبینید که جنبه شهوترانی جنسی جنبه غالب است، بیشتر دنبال لذت جنسی هستیم تا لذائذ دیگر. یکی دیگر را بیشتر میبینید دنبال لذائذ شکم و برده غذاست. بعضیها برده خواب و تنبلی هستند، بعضیها برده شنیدن صداهای لذتبخش است که تمام وقت خود را صرف آن میکند و از هدف اصلی یادش میرود که اینها وسیله بود که تو حرکت کنی و به بالا بروی. خب همین اتفاقی که در ماشین و اجزاء آن و کمالات نسبی آن میافتد مثل محفوظات علمی دانش، مثل سلامت بدن، داشتن مسکن خوب، غذای مناسب، بهداشت، امنیت، سلامت، محبوبیت، همه اینها به عنوان وسیله خوب است اما به عنوان هدف آن وقتی است که ما درگیر ماشین شدیم یا روشنش کردیم و داریم دنده عقب میرویم یا دور خودمان میچرخیم یا اصلاً روشن نکردیم. حرکت نکردیم یا حرکت کردیم منحرف در یک مسیر دیگری شدیم یا در مسیر هستیم و خیلی آرام و کُند یک چیزی در حد توقف هستیم! خب معنی همه اینها این است که ما ناقص از این عالم میرویم و هر چه ناقصتر. مثلاً باید ماشین درست باشد، آن قوا در اختیار ما باشد. امکان عمل داشته باشیم و عمل کنیم. دوم، راننده باید هدف درستی داشته باشد و تمام اینها این امکانات و امتیازات و کمالات جزئی و نسبی که مربوط به اجزای این ماشین است در همه اینها تعادل رعایت کند و افراط و تفریط نکند و کل اینها در خدمت نظام ماشین باشد و در کل ماشین در اختیار این نفس و راننده که به آن سمتی حرکت کند که او را به مقصد و به فلسفه وجودی خودش که کمال اصلی و نهایی برای اوست نزدیک و نزدیکتر کند این است که همین کمالات جزئی میتواند بر ضد تکامل نهایی استفاده بشود یعنی میتوانی دانشمند باشی و همین دانش، روحیاتی بر ما باشد و فعل و انفعالاتی و نسبتی با این محفوظات برقرار کنیم که به جای این که ما را انسانتر و کاملتر کند ما را حیوانتر کند و از خدا دورتر کند. ثروت همینطور، قدرت، شهرت، ریاست، همه اینها میتواند اجزا و سوختی باشد برای آن ماشین تکامل که فرمان و گاز و ترمز آن در اختیار انسان است و میتواند در جهت او باشد یا ضد جهت او باشد. از این جهت است که وقتی میگویند رابطه وجودی انسان با انتخاب، هر انتخاب انسان با خداوند این رابطه وجودی نفس انسان، جوهر انسان، رابطه کاملتر یا ناقصتر، قویتر یا ضعیفتر میشود یعنی انسان، انسانتر و الهیتر میشود یا غیر الهیتر. یعنی بهشتی میشود یا جهنمی میشود. به سمت حق نزدیک میشود یا در باطل فرو میرود. در جهت عدالت پیش میرود یا در جهت ظلم؟ نورانیت و نور یا ظلمت؟ همه اینها را ببینید کاملاً دارد با این مبنا معنیدار میشود. و این که چرا اتفاقاً این تعبیر که هرچه نفس کاملتر بشود لذتهایش بیشتر میشود و بهتر و صافتر و خالصتر و عالیتر و بیشتر و لذتها لذتتر میشود. این هم نکته مهمی است. پاسخ آن کسانی که فکر میکنند تکامل اخلاقی و معنوی، کمال، ضد لذت است. در حالی که اساساً اینجا روشن میشود که لذت ناشی از کمال است. لذا لذتهای سطح پایین مربوط به کمالهای سطح پایین و نسبی است که اگر در جهت درستی توسط نفس ما مدیریت و مهندسی نشود ما را از آن کمال و لذت اصلی و بزرگ کاملاً دور و محجوب میکند. یک لذائذ مادی و کوتاه مدت در عالم طبیعت میبریم بعد هم که از اینجا رفتیم آن لذتهای محدود تمام میشود و لذتهای اصلی هم دیگر نیست چون رابطه ما با خداوند ضعیف است و برقرار نشد. درک خداوند و تقرّب به خداوند منشأ لذّت است. هرکس به خدا نزدیکتر است بیشتر لذت میبرد. لذت او لذتتر است چون آن کمالتر است، یعنی کمال مطلق است، اصلاً اینجا «تر»ی وجود ندارد. این است که میگویند کمال، سعادت، خوشبختی، نجات، لذت، همه اینها به هم وصل هستند. بهشت دار لذت است. جهنم دار رنج و غم و ترس است یعنی هرچه الهیتر میشویم لذت بیشتر و خالصتر خواهد شد. هرچه ما دور بشویم لذت کمتر و آلودهتر و ناقصتر و محدودتر میشود تا کلاً از بین میرود و تبدیل به رنج میشود. چرا نفس انسان، نفس مجرد انسان، نفس ما، چرا از خوردن و خوابیدن و شهوترانی لذت میبریم؟ برای این که بدن ما قوایی دارد و اجزای بدن ما برای این کارها ساخته شده است. اما چرا وقتی زیادهروی میکنیم و جای وسیله و هدف عوض میشود و آن انگیزه اصلی و توجه به خداوند و عمل صالح کم میشود ما از آن لذت ثابت پایدار، از لذت ابدی، بهشت و لذت حقیقی ما محروم میشویم؟ برای این که هرچه کمال، کمالتر است لذت آن لذتتر است. آن آگاهی و لذت پایدار، دیگر معرفتالله، معرفت حق، نور هست اما این معرفت از نوع علومی که ما اینجا در دانشگاه و حوزه میخوانیم و مدرک میگیریم نیست علم حصولی نیست آنها علم حضوری است، علم شهودی است یعنی درک حقیقی و وجودی است نه محفوظات. روشن میشود که به خدا نزدیکتر بشوید، چطوری با خداوند نزدیک بشویم؟ رابطه وجودیمان را با خداوند چگونه باید تقویت کنیم؟ چه کار کنیم تضعیف میشود چه کار کنیم تقویت میشود که اینجا باب یک بحث مهم و دقیق دیگری باز میشود که به جزئیات آن بخواهید وارد شوید چند جلسه وقت میخواهد که در این نگاه فلسفی و اخلاق، چگونه نگاه دینی به اخلاق تبیین میشود؟ اما خلاصه و اجمال و چکیده آن را بخواهیم بدانیم راه نزدیک شدن به خداوند، عمل به خطی است که خداوند داده است. آن ریسمان الهی، عروهالوثقی، آن ریسمان محکمی که از آسمان به زمین آمد، آن را محکم چسبیدن، اطاعت خداوند، عمل به آنچه او گفته و خواسته، عمل به شریعت، آنچه از طریق انبیاء فرستاده است. عمل به دین. اصلاً چرا شریعت از عوالم بالا نازل شده است؟ هدف شریعت و دین، هدف واجب و حرام سعادت انسان است. کمال و لذت و رشد بشر است. هدف این است. دین برای انسان آمده است، اگر انسان نبود دین هم نبود، پیامبر و وحی هم نبود. آمده بگوید تو بر سر دوراهی خوشبختی و بدبختی، سعادت و شقاوت هستی. و این هدف نهایی را به تو از طریق انبیاء ابلاغ کردیم، عقل هم به تو دادیم، همهتان فطرت الهی هم دارید، این شما و این انتخاب شما. هدف نهایی و اصلی آن است. البته این وسط، اهداف نازلتر و اهداف میانی، اهداف واسطه، متوسط وجود دارد ک همه اینها باید در راستای آن هدف نهایی تعریف بشوند. یعنی اگر درس میخوانیم، ازدواج میکنیم، مبارزه سیاسی میکنیم، دنبال تأمین مسکن و بهداشت هستیم همه اینها اهداف واسطه است. قدرت، ثروت، معرفت، منزلت اجتماعی، اینها هیچ کدام هدف نهایی نیست اینها اهداف متوسط هستند اما لازماند، هدف هستند ولی همه اینها وقتی به کمال انسان کمک میکنند که به آن هدف اصلی و نهایی گره بخورند که آن طبق این مبنا چه بود؟ این بود که رابطه انسان و خداوند هرچه قویتر بشودو این رابطه وجودی با خداوند بیشتر و قویتر بشود. یعنی چه؟ یعنی خداآگاهی و خودآگاهی در انسان هرچه بیشتر بشود. آن خداآگاهی، آگاهی فلسفی و علمی به این معنا نیست. آن خودآگاهی یک نوع آگاهی حضوری و وجودی است، آگاهی شهودی است. و هرچه این ظهور شدیدتر و قویتر و بیشتر، انسان در واقع به خداوند نزدیکتر شده است. پس این نزدیکی، ربطی به نزدیکی محسوس و مادی ندارد ولی شما همین نزدیکی و دوری مادی را در ذهنتان آن بُعد مادی را، زمان و مکان و مادیت را کنار بگذارید اصل این که نزدیک و دور شدن در حوزه مفاهیم معنوی و مجرّدات و مفاهیم و ارزشها و حقایق غیر مادی، حقایق نه مفاهیم، آنجا میتوانید اجمالاً بفهمید که اینجا قرُب و بُعد روشن است که نزدیکی و دوری اعتباری هم نیست، حتی مثلاً میگویند فلانی خیلی به فلان مقام نزدیک است. اینجا یعنی ارتباطشان خوب است نفوذ دارد معنیاش این نیست که خانهاش نزدیک اوست! معنیاش این است که خودش در قلب او جای دارد و پیش او نفوذ کلمه و اعتبار دارد. خب اینجا میگویند هرکس بیشتر اطاعت خداوند بکند بیشتر به خداوند نزدیکتر است، دعاهایش بیشتر مستجاب میشود، محترمتر است، محبوبتر است. این هست، به این معنا حُبّ و قُرب داریم که آن بحث توسل و شفاعت و زیارت در این رابطه مطرح میشود. اما همه مسئله این نیست. خود این مسئله زیربنایی دارد که اگر به آن توجه نکنیم این نگاه و این برداشت یک مقداری، برداشت خوبی است اما سطحی و عوامانه است خیلی عمق ندارد و خیلی روشن نمیکند که چطوری روح من تکامل پیدا میکند؟ حالا من با توسل و شفاعت این وسط کمکی بگیرم و کمکی بخواهم و این کار بشود که شرایطی هم دارد این چطوری در من تأثیر میگذارد یعنی تکامل روحی من چطوری اینجا اتفاق میافتد و چرا اتفاق میافتد؟ به علاوه این که خداوند مثل ماها نیست که یک کسی رئیسش را بیشتر اطاعت کند و بیشتر تملّق بگوید، رئیسش و از او بیشتر خوشش بیاید بگوید این بهتر اطاعت میکند به او یک اضافه حقوقی بدهیم و از او راضی بشویم یا اگر بد عمل کرد ازش ناراضی و عصبانی بشویم. خدا اینطور نیست. در خداوند هیچ تغییری اتفاق نمیافتد در خداوند هیچ تحولی وجود ندارد او کمال مطلق است. خداوند اینطور نیست که ما یک کاری بکنیم بعد خداوند راضی میشود بعد یک کاری میکنیم خدا راضی بوده بعد ناراضی و ناراحت میشود، اینها تعابیری است که ما متوجه بشویم و الا هم قرآن و سنت، و هم عقل به ما میگوید که انسان نمیتواند روی خداوند اثر بگذارد هیچ کس غیر خدا نمیتواند. اصلاً خداوند اثرپذیر نیست. رفتار و عمل خوب یا بد ما، هیچ تغییری در خداوند ایجاد نمیکند که یک حالتی را در خداوند بوجود بیاورد یا منتفی بکند. نه؛ خداوند تغییرپذیر نیست. این عمل را بکن خدا راضی بشود این کار را کردم خدا خشمگین شد این برای این است که ماها که عوام هستیم متوجه بشویم و الا خداوند نه خوشحال میشود و نه عصبانی میشود این که در دعاها هم داریم که خدایا راضی بودن تو، رضایت تو هیچ علتی ندارد حتی از طرف خود، حتی خود تو علت راضی شدن خودت نیستی چه رسد به این که افعال من باعث بشود تو از یک چیزی راضی بشوی یا نشوی، ناراضی بشوی و یک تغییری در تو بوجود بیاید و در همین دعای عرفه این مطلب ذکر میشود بنابراین باید یک لایه جلوتر رفت و عمیقتر بحث کرد که نزدیک شدن به خدا معنیاش این نیست که خدا از دست ما ناراحت است باید او را راضی کنیم. نه، معنیاش این است که ما خودمان را تغییر میدهیم و مورد رضایت او قرار میگیریم. رضایت خدا ثابت است. ماییم که در مسیر این نور و این رضایت با یک اعمالی خودمان را قرار میدهیم یا از او دور میکنیم. در واقع من با عمل الف و عقیده ب و اخلاق ج، خودم را در معرض این رضایت و رحمت و مغفرت خداوند که ثابت است قرار میدهم یا از این معرض و مسیر خودم را دور میکنم؟ در واقع خدا از ما راضی یا ناراضی نمیشود. ماییم که مورد رضایت خداوند گاهی خودمان را قرار میدهیم و گاهی قرار نمیدهیم. تغییر در ناحیه ماست نه در آن طرف. ما حالتی را در خداوند بوجود نمیآوریم یا منتفی نمیکنیم که اگر من نبودم و این عمل من نبود مثلاً خدا حالت رضایت نداشت ولی من که آمدم در خدا یک تغییری ایجاد کردم و حال خدا را عوض کردم. خدا را خوشحال کردم، ناراحت کردم. نه. روشن شود که خدا انسان نیست این حالات روحی و روانی ما که خدا هم تغییر میکند خوشی و ناراحتی میآید و میرود، این تعبیر درستی نیست، توحیدی نیست، مشرکانه است چون صفات خداوند همه عین ذات خداست. یعنی این که خداوند چه کسی را دوست دارد؟ چه کسی را دوست ندارد، یُحبّ لایُحب، الله لایحُب، خداوند متوکّلین را دوست دارد، خداوند مسرفین را دوست ندارد این دوستی و محبّت و این رضایت و این صفت خدا عین ذاتی خداست، خود خداست و اینطوری نیست که صفات خداوند تحت تأثیر مخلوقات خداوند باشد که نظر خدا و رضایت خدا از یک چیزی یا از یک کسی برگردد و یک کسی را دوست داشته باشد بعد دوست نداشته باشد! اینطور نیست که یک چیزی بیرون از خداوند باعث شادی و غضب و رضایت خداوند باشد. بلکه معنیاش این است که ما با هر عملی که انجام میدهیم خودمان را در معرض رضایت خدا یا عدم رضایت خداوند قرار میدهیم. ماییم که در نور یا در ظلمت میرویم. و الا نور که همیشه است از نور دور میشویم. ظلمتی که وجود ندارد، هرچه ما از نور دور شویم عملاً ظلمانی میشویم. یعنی این اقبال و ادبار ما، پشت کردن و رو کردن ما به حق و نور مطلق است که باعث میشود ما مورد رضایت خدا باشیم یا نباشیم. و الا از ازل تا ابد، همواره بدون هیچ تغییری، صفت خوب، عمل خوب همواره خوب است، ثابت است و تغییری نمیکند. اگر در آن شرایط خودش باشد همواره محبوب خداوند است، مرضی و مورد رضایت خداوند است. آن چیزی که بد است همواره مورد غضب خداوند و دور از رحمت خداست. آن وقت ماییم که خودمان را از این رحمت دور یا نزدیک میکنیم. ما میآییم در معرض رضایت یا عدم رضایت. و الا رضایت و غضب خداوند، محبّت خداوند و عدم محبّت خداوند ثابت است و تغییری در آن نیست. آن کسی که خودش را در معرض رضایت و محبّت خداوند قرار میدهد در نور یا ظلمت خودش را قرار میدهد آن ما هستیم، ما متغیر هستیم، ما متحول هستیم، ماها ثابت نیستیم، ما ضعیفیم، ما ناقصیم، در واقع روشن بشود یک اتفاقی در ناحیه ما میافتد که ما رشد و سقوط میکنیم. بهشت و جهنمی میشویم به خدا نزدیک یا از او دور میشویم، محبوب با منفور خدا میشویم. هیچ اتفاقی در ناحیه خداوند و صفات و ذات خداوند نمیافتد. تاریکی همیشه تاریکی است و نور همیشه نور است. ماییم که جایمان را عوض میکنیم تا عیین میکنیم. ماییم که خودمان را در معرض بهشتی بودن با اعمالمان و صفاتمان، اخلاقمان و عقایدمان یا قرار میدهیم یا از او قرار دور میکنیم. بنابراین زمان ندارد، مکان ندارد، گرچه ظهور آن در عالم طبیعت از طرف ما هم بدی وهم خوبی، هم گناه، هم ثواب، هم ظلم، هم عدل، هم خدمت، هم خیانت، اینجا در این عالم طبیعتاً محدوده زمانی و مکانی پیدا میکند اما اصل این که اینجا در این حبّ و بغض خداوند باشد آن حبّ و بغض خدا ازلی و ابدی و بدون تغییر است. حالا اینجا باز روشنتر میشود در این تعریف از فلسفه اخلاق که به لحاظ عقلی اگر بخواهیم دقیقتر این معنا را بفهمیم که تقرب به خداوند به چه معناست، قرب فلسفی وعلّی نیست، قرب اعتباری و قراردادی نیست. قرب عرفی که بین ماها میگویند فلانی در دل فلانی جا دارد و نزدیک است او از آن راضی است یا ناراضی است نیست، این یک بعد و قربی است که اولاً مخصوصاً انسان است و هیچ موجود دیگری به این معنا، قُرب و بُعدی نسبت به خداوند پیدا نمیکند. این مربوط به همان شأن خلیفهاللهی انسان است. یعنی چیست؟ و این است که ارزش ایجاد میکند. ارزشگذاری میکند. چون: 1) این عمل آگاهانه است و منشأ آن علم انسان است. 2) آزادانه است، آزادی است چون منشأ آن اراده و انتخاب انسان است. یعنی انسان، ما تصمیم میگیریم و ما عمل میکنیم.
سؤال بعدی؛ آیا این قُرب که فقط مخصوص انسان است شامل همه انسانها میشود؟ یعنی آیا همه انسانها تقرّب به خداوند پیدا میکنند؟ اکثر ما انسانها کل دورانی که در این عالم طبیعت هستیم دنبال آن کمالات نسبی جزئی و لذائذ هستیم و حواسمان به آن کمال اصلی و لذت اصلی نیست. یعنی اصلاً نه آگاهی ما در آن سطح است نه آزادی و اراده ما در آن سطح است. آگاهی ما عمدتاً در حد محسوسات و خیالات است. اراده و آزادی ما هم عمدتاً در حد قوانین طبیعی و فوق آن مسائل مالیخولیا و توهمات است. بالاتر، یعنی به عالم عقل نمیرسیم. «اکثرهم لایعقلون» اکثر بشریت، اکثر اینها بدون عقل زندگی میکنند. اکثرتان در این چند دههای که اینجا هستید بعد میمیرید و وارد عوالم بعد میشوید و یکسری اعمالی و ارادهای، یعنی یک اتفاق علمی، و یک اتفاق عملی در ما باید بیفتد تا به خدا نزدیک شویم. حالاما این طرف قضیه که روح انسان دقیق نمیشناسیم ما خودمان هم نمیدانیم که روح چیست؟ حیات چیست؟ مرگ چیست؟ که آن طرف هم که عرض کردیم طرف مکانی نیست، که خداوند است آن را هم نمیدانیم. بنابراین ما هیچ علمی به حقیقت هم انسان و روح انسان و به کُنه ذات ربوبی و حقیقت الهی نداریم اما روح همه ما، میفهمد و همان آگاهی حضوری و فطری خودش همه ما میفهمیم که او را نمیفهمیم. همهمان میدانیم که واقعاً نمیدانیم و دقیقاً نمیفهمیم که انسان کیست و این روح چیست؟ ما کی هستیم؟ و خدا کیست و چیست؟ این را میدانیم که نمیدانیم. میفهمیم با علم حضوری که ما نمیفهمیم. اما یک علم و یک ارادهای است که جز انسان هیچ موجود دیگری نمیتواند به آن دستیابی داشته باشد و آن مخصوص روح است. چون اصلاً روح خودش عین آگاهی و علم است یعنی خودآگاه است و عین اراده است یعنی خواستن، اصلاً روح یعنی دانستن و خواستن. حیات همین است دانستن و خواستن. علم و اراده. خب حالا تکامل روح به چه معنا میشود؟ یعنی تکامل این دانستن و آن خواستن. تکامل این آگاهی و علمی که علم وجودی و علم حضوری است نه محفوظات، یعنی یافتن، نه حفظ کردن و آموختن. یافتن، دیدن، باور کردن، یقین کردن، ایمان آوردن، عقیده؛ که این تبدیل به عقیده و مبنای زندگی شود. تکامل روح یعنی تکامل اولاً این نوع علم و آگاهی، هم به خداوند و هم به خود. هم خداآگاهی خداباوری و هم خودآگاهی که آن هم علم حضوری است. همینطور در خداشناسی و خداباوری ضعیف است.
هشتگهای موضوعی